بعضی وقتا بعضی از ماها یکیو واسه خودمون اینقدر بزرگ می کنیم که  وقتی میره این حس بهمون دست میده که دیگه زندگی واسمون ارزشی نداره،درحالی که کمی صبر کنید یک قلم و کاغذ بردارید و لیست ویژگی های خودتان را بنویسید آنگاه متوجه می شوید در مقابل کسی که از شما خیلی پایین تر است چگونه خود را کوچیک و حقیر کرده اید.

کمی دقت کنید تنها عشق واقعی ارزش کوچک شدن را دارد و بیشتر جوانان ما عاشقی را بلد نیستند.

کمی با خود خلوت کنید و تصمیم بگیرید از این به بعد کلمه ی "عشق" را برای کسی که لیاقت دوست داشتن شما را ندارد به کار نبرید.

خلاصه کلام اینکه این شعر چه خوب میگه:

شیشه نزدیکتر از سنگ ندارد خویشی

هرشکستی که به انسان برسد از خویش است

وقتی از دیگران حتی عزیزانمون بت می سازیم انتظار هر ضربه ای رو ازسوی اونها داشته باشیم ولی با اولین ضربه خودمون رو نبازیم و خودمون رو نابود نکنیم.چون زندگی همچنان جریان داره و هیچ چیز متوقف نمیشه...و گاهی به واقع هیچ چیز دست ما نیست...انگار واقعا" زندگی بازی سرنوشته...یه جور قماره... ولی جالب اینه که هیچکس صلاح خودشو نمیدونه.انگار گاهی اتفاقاتی که ازنگاه ما ناخوشایندن بعد از مدتها می بینیم که به نفعمون بودن....و البته گاهی هم بالعکس...نمیدونم گاهی فکرزیادی کردنم آدمو گیج میکنه...اصلا" شاید بهش فکر نکنیم بهتر باشه.فقط اون چیزی رو انجام بدیم که عقلمون حکم میکنه نه احساسمون...

نظر شما چیه؟