عاشقانه ترین وب سایت عاشقانه=چشمان سبز شاعر و نویسنده
طراح و خوشنویس
گرافیست و طراح وب درباره وبلاگ آخرین مطالب
آرشیو وبلاگ
صفحات وبلاگ عاشق یکدست کو...؟ همه میگن عاشق سادگین اما وقتی تو ساده ای هیچ کس عاشقت نمیشه!!!!!!همه میگن عاشق بارونن اما روزای بارونی همه چتر دستشونه..!!!!همه میگن عاشق مهربونین اما مهربونا همیشه قلبشون بیشتر از همه میشکنه..!!آدمها چقدر حرف میزننو چقدر بر خلاف حرفهاشون عمل میکنن..!!من نگران آدم بودنم هستم..من نگران دلهایی هستم که دوستشون دارم..تا حالا چند بار شکوندمشون؟؟؟؟؟؟من نگران بچه هایی هستم که قدم به دنیای آدم بودن میذارن…قراره اونها هم مثله ماها بشن؟؟!!!!کسی جواب این سوالو میدونه؟کسی هست که براش این چیزا مهم باشه؟؟؟کسی هست آیا………ازشرط وارد شدن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست…موضوع مطلب : کی میتونه عشق رو تفسیر کنه؟ کی میتونه خواب عاشق رو تعبیر کنه؟ دیشب خدارو دیدم…گوشه ای آرام میگریست…من هم کنارش رفتم و گریستم…هر دو یک درد داشتیم …” آدم ها....”در عجبم از آدمایی، که نشانههایت را میبینند و انکارت میکنند !!…و عجب از تو که انکارشان را می بینی ولی همچنان مهربانی میکنیموضوع مطلب : چشم ها را باید شست/جوردیگر باید دید
عشق و محبت در زندگی دو رکن اساسی دلبستگی و علاقه است کاش میشد به جای دل شکستن دل به دست آورد کاش میشد به جای جفا وفا کرد کاش میشد... کاش لیلی و مجنون افسانه نبود کاش... موضوع مطلب : در این فکر بودم که چرا کفش ندارم؟!!! کسی را دیدم که پا نداشت. دوستان خوبم این دم عیدی به یاد اونایی که به کمک ما نیاز دارن هم باشیم خیلی هستن حتی لباسای دست دوم ما براشون بزرگترین هدیه است..لباسایی که حتی یه بارم اونارو نپوشیدیم و ازمون کوچیک شده. موضوع مطلب :
بــرای تَــرکــ... موضوع مطلب :
مَـــــرد کســی نیـستـــــ کـــه در غم عزیزش گــــریـــــه نکنــــه... موضوع مطلب :
مردانه که دلت بگیرد کدام زن می خواهد آرامت کند..؟ موضوع مطلب : پرونده اش را زیر بغلش گذاشتند و بیرونش کردند
ناظم با رنگ قرمز و چهره برافروخته فریاد کشید :
بهت گفته باشم ، تو هیچی نمی شی ، هیچی مجتبی نگاهی به همکلاسی هایش انداخت ،آب دهانش را قورت دادخواست چیزی بگوید اما ، سرش را پایین انداخت و رفت برگه مجتبی ، دست به دست بین معلم ها می گشتاشک و خنده دبیران در هم آمیخته بود امتحان ریاضی ثلث اول :
سئوال : یک مثال برای مجموعه تهی نام ببرید جواب : مجموعه آدم های خوشبخت فامیل ما سئوال : عضو خنثی در جمع کدام است ؟ جواب : حاج محمود آقا ، شوهر خاله ریحانهکه بود و نبودش در جمع خانواده هیج تاثیری نداردو گره ای از کار هیچ کس باز نمی کند سئوال : خاصیت تعدی در رابطه ها چیست ؟ جواب : رابطه ای است که موجب پینه دست پدرم، بیماری لاعلاج مادرم و گرسنگی همیشگی ماست معلم ریاضی اشکش را با گوشه برگه مجتبی پاک کرد و ادامه داد سئوال : نامساوی را تعریف کنید جواب : نامساوی یعنی ، یعنی ، رابطه ما با آنها ، از مابهتران ، اصلا نامساوی که تعریف و تمجید ندارد ، الهی که نباشد سئوال : خاصیت بخش پذیری چیست ؟ جواب : همان خاصیت پول داری است آقا ،که اگر داشته باشی در بخش بیمارستان پذیرش می شوی و گرنه مثل خاله سارا بعد از جواب کردن بیمارستان تو راه خانه فوت می کنی سئوال : کوتاه ترین فاصله بین دو نقطه چه خطی است ؟ جواب : خط فقر ، که تولد لیلا ، خواهرم را ، سریعا به مرگش متصل کرد برگه در این نقطه کمی خیس بود و غیر خوانا ، که شاید اثر قطره اشک مجتبی بود معلم ریاضی ، ادامه نداد برگه را تا کرد ، بوسید و در جیبش گذاشت مجتبی دم در حیاط مدرسه رسیده بود ، برگشت با صدای لرزانش فریاد زد آقا اجازه : گفتید هیچی نمی شیم ؟ هیچی ؟ بعد عقب عقب رفت ، در حیاط را بوسید و پشت در گم شد دفتر مشق
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…
دخترک خودش را جمع و جور کرد، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟ فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انضباطش باهاش صحبت کنم دخترک چانه لرزانش را جمع کرد… بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت : خانوم… مادرم مریضه… اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن… اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد… اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه… اونوقت… اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم… اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم… معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین … و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد… غذای سگ
توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد … یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت : ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم … آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه هاش … همینجور که داشت کارشو میکرد رو به پیرزن کرد گفت : چی مِخی نِنه ؟ پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت : هَمی ره گُوشت بده نِنه !
قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت : پُونصَد تُومَن فَقَط آشغال گوشت مِشِه نِنه … بُدُم ؟ پیرزن یه فکری کرد گفت بده نِنه ! قصاب آشغال گوشت های اون جوون رو میکند میذاشت برای پیره زن …..اون جوونی که فیله سفارش داده بود همینجور که با موبایلش بازی میکرد گفت : اینارو واسه سگت میخوای مادر ؟ پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت : سَگ ؟ جوون گفت اّره … سگ من این فیله هارو هم با ناز میخوره … سگ شما چجوری اینارو میخوره ؟ پیرزن گفت : مُخُوره دیگه نِنه … شیکم گوشنه سَنگم مُخُوره … جوون گفت نژادش چیه مادر ؟ پیرزنه گفت بهش مِگن تُوله سَگِ دوپا نِنه …ایناره بره بچه هام ماخام اّبگوشت بار بیذارم ! جوونه رنگش عوض شد … یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو آشغال گوشتای پیرزن … پیرزن بهش گفت: تُو مَگه ایناره بره سَگِت نگیریفته بُودی ؟ جوون گفت چرا ! پیرزن گفت ما غِذای سَگ نِمُخُورم نِنه … بعد گوشت فیله رو گذاشت اونطرف و آشغال گوشتاش رو برداشت و رفت ! قصابه شروع کرد به وراجی که خوبی به این جماعت نیومده آقا … و از این خزعبلات … و من همینجور مات مونده بودم !! *
*
*
*
*
داستان مردم شهر من ، داستان پسرک فال فروشی است که کف خیابان برای یک لقمه نان میگرید!
چهره زیبای دستان خسته یک پدر برای عیدی دخترش ! پینه های دست مادریست برای یک جرعه نفس! آری داستان ، داستان فقر است. این چیزها را که میشنوم غصه ام میگیرد. چه کار میشود کرد؟ کمک؟
واقعاً راه حل مشکل فقر در ایران چیست؟ موضوع مطلب : فقر- ثروت-دارا-ندار-فساد-عدالت تفاهم حتی در خیانت موضوع مطلب : عشق-خیانت پیوند روزانه
پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
|