عاشقانه عکس شعر کارت پستال عاشقانه زمستانی
کارت پستال عاشقانه زمستانی
نشستی آخرش از رازِ قلبم سر درآوردی
ته و تویِ معمای مرا آخر درآوردی
کمی قبل از تو در عاشق شدن تردید می کردم
تو از شک های نافرجامِ من باور درآوردی
شکستم بالِ قلبم را که با تو هم قفس باشم
ولی از بختِ بد پرواز کردی پر درآوردی
دلم را بچه آهو کردم و دادم به دستانت
چه دیدی در نگاهم! پس چرا خنجر درآوردی!؟
چنان با قهرِ خود سوزاندی و خاکسترم کردی
صدای اعتراض از حلقِ هر کافر درآوردی
غزلهایی که از تو می نویسم بویِ خون دارد
دمار از روزگارِ تلخِ این دفتر درآوردی
کنارِ آینه با لهجه ی من شعر می خوانی
ادایِ شاعرت را از خودش بهتر درآوردی