درباره سفر دکترحسن روحانی و سفر ایشان به اصفهان
رییس جمهور محبوب مقدمت گلباران
به بهانه سفر رییس جمهور محبوب دکتر حسن روحانی به شهرم اصفهان
عصر ایران:«حسن روحانی بسیار با متانت صحبت می کند. متانتش در دقت او روی کلماتش و شمرده شمرده گفتن آنها فراوان هویداست. شاید این متانت، میراث تحصیل او در فرنگ و مذاکرات فراوانش با دیپلمات های خارجی باشد. بر روی تک تک کلماتش دقت می کند که اشتباه نباشد که اول شرط لازم یک دیپلمات همین است.
اتاق بسیار بزرگی دارد و در میان کسانی که با آنها گفت و گو کرده ام، اتاق حسن روحانی شباهت بسیار زیادی با اتاق هاشمی رفسنجانی داردو تنها یک تفاوت که دفتر کار هاشمی رفسنجانی کتابخانه بزرگی دارد و دفتر کار حسن روحانی، مانیتور بزرگی که ابعادش به حدس من شاید 3 متر طول در 1.5 متر عرض و در این مانیتور به جای کتاب، متن اخبار تلکس های خبرگزاری ها و خبرگزاری جمهوری اسلامی است. اخبار را لحظه به لحظه پیگیری می کند تا همواره در جریان آخرین اخبار باشند. به هر حال او یک "دیپلمات" است.»
"مظلوم" بودید یا "شیطان"؟یادم نمی آید. ولی خیلی شیطان نبودم، عرض کنم که کارهای معمول می کردم. در کنار کار دبستان، در مغازه پدرم هم به او کمک می کردم.چه شغلی داشتند؟ چی می فروختند؟شغل خاصی نداشتند. آخه مغازه یک روستا که شغل تخصصی نمی شود. در مغازه یک روستا همه چیز در آن هست. سوپرمارکت روستا بود. آره. این قدر در مغازه پدرم جنس بود و تنوع اجناس زیاد بود که وقتی پدرم در مغازه نبود، من قیمت همه جنس ها را نمی دانستم. مجبور بودم قیمت همه جنس ها را از پدرم می پرسیدم و زیر قوطی آن قیمتش را می نوشتم. تابستان ها هم معمولا کلاس چهارم، پنجم که بودم، دنبال کار کشاورزی می رفتم. چون مدرسه ما مزرعه کوچکی هم داشتیم...کوچک یعنی چند هکتار؟کوچک بود. زمین و مزرعه و باغ کوچکی داشتیم.فئودال که نبودید!؟نه. آن قدر نداشتیم. کوچک بود. تابستان ها کار می کردم. پدرم هم به من حقوق می داد. غیر از پول تو جیبی ام بود.درستان چطور بود؟درس تابستانی ام خوب بود. در کلاس همیشه شاگرد اول بودم.هم کار می کردید، هم درس می خواندید!نه. در موقع تحصیل کار نمی کردم. فقط بعضی از بعداز ظهرها یکی دو ساعتی را کمک پدرم در مغازه می کردم. ولی تابستان را می رفتم کار می کردم. سال های آخر، یعنی کلاس ششم ابتدایی را که تمام کردم، درس های حوزوی را هم شروع کردم.
چطور شد که به درس های حوزوی تمایل پیدا کردید؟یعنی چه عاملی باعث شد؟بله، تشویق پدرتان بود؟نه. پدرم روحانی نبود. ولی اولا منزل ما در چند متری یک مسجد بود. همسایه یک مسجد پر رونق بود. مسجد محل بود و در حقیقت مسجد روستا. مغازه پدرم هم نزدیک مسجد بود. رفت و آمد به مسجد هم زیاد داشتم. معمولا در ماه محرم و ماه رمضان هم یک گوینده و سخنران مذهبی از قم می آمد...روستای شما، روحانی نداشت؟یک روحانی داشت که مسجد را اداره می کرد. ولی برای ماه های محرم و رمضان یک روحانی از قم برای هدایت مردم می آمد. معمولا هم میزبانش ما بودیم. یعنی به خانه ما می آمد. معاشرت من در دوران کودکی و نوجوانی با روحانیوم و علمایی که به منزل ما می آمدند، باعث علاقه من به آنان شد، در مغازه پدرم هم چون همه چیز داشت، کتابفروشی بود، پارچه فروشی بود، خرازی، عطاری، همه چیز بود، کتاب هم بود. کتابهایی که در مغازه بود، بیشتر کتاب های مذهبی بود. و من هم در همان سن، این کتاب ها را می گرفتم و می خواندم. کتاب هایی هم که در خانه داشتیم، همین طور بود. مجموعه این اوضاع و احوال موثر بود که من به مسایل دینی علاقه پیدا کنم. ضمن اینکه اجداد من همه روحانی بودند، پدربزرگم و اجدادم همه روحانی بودند. فقط پدرم روحانی نیست آن هم به این دلیل که پدرم در سنین نوجوانی، پدرش را از دست می دهد و مجبور می شود برای تامین زندگی از همان سن همه چیز را رها کند و برود سرکار. روستای ما اساسا، عالم (روحانی) زیاد داشته، با اینکه روستای کوچکی بود، روحانی زیاد داشته. در زمان ما این طور نبود، ولی پیرمردهای روستا نقل می کردند که زمانی روستای ما هفتاد روحانی و طلبه داشته...آن زمان، جمعیت روستای شما چقدر بود؟سه هزار نفر. هفتاد نفر نسبت به سه هزار نفر شاید بیشتر از قم شود. البته دوره ما این جور نبود. مجموعه اینها در کنار تشویق پدرم و شرایط محیطی باعث شد که بروم سراغ حوزه.
رفتید قم؟نه. یک سال در سمنان بودم و در حوزه علمیه سمنان درس می خواندم. از سال دوم رفتم قم. سال 1340 بود.تنهایی رفتید؟با کسی می بایست می رفتم؟با پدری، مادری، برادری...برای چی؟خب، 13 سال تان بود! یک پسر 13 ساله برود شهر غریب، به نظر شما خوب است؟چه مشکلی داشت؟ البته در قم دوستانی بودند از روستایمان که زودتر رفته بودند. سه برادر بودند. برادران اختری. آقای عباسعلی اختری که الان نماینده مجلس است. محمد حسن اختری که در دفتر رهبری است و علی اصغر اختری که او هم روحانی است. این سه نفر از روستای ما بودند و زودتر از من رفته بودند قم، درس بخوانند. پس خیلی تنهای تنها نبودم.پس هم حجره شدید!هم حجره نشدیم ولی حجره شان بغل ما بود. حجره آنها سه نفره بود و مال من یک نفره.شما فقط به تحصیلات دانشگاهی اشاره کردید نه تحصیلات حوزوی. آن تحصیلات دانشگاهی را چه موقع طی کردید؟من در حوزه تا وقتی که رسیدم به رسایل و مکاسب درس خواندم. در واقع درس عالی "سطح" می شود. تصمیم گرفتم که بروم درس های دبیرستانی را هم شروع کنم.
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...
موضوع مطلب :