سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عاشقانه ترین وب سایت عاشقانه=چشمان سبز
شاعر و نویسنده طراح و خوشنویس گرافیست و طراح وب
صفحه نخست        عناوین مطالب          نقشه سایت              ATOM            طراح قالب
عاشقانه ترین وب سایت عاشقانه ترین وبلاگ چشمان سبز عاشقانه ترین وبلاگ ایران گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش اومدین امیدوارم از نوشته هام خوشتون بیاد. نظرات و پیشنهاداتتون رو فقط به این شماره پیامک کنین ۰۹۳۷۸۵۲۲۲۳۲
صفحات وبلاگ

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت...

فرشتگان هر بار سراغش را از خدا می گرفتند.
و خدا هر بار به فرشتگان می گفت: می آید؛ من تنها کسی هستم که غصه‌هایش را می‌شنود و یگانه قلبی‌ام که دردهایش را در خود نگه ی‌دارد.
و سرانجام گنجشک روی شاخه‌ای از درخت دنیا نشست.
فرشتگان چشم به لبهایش دوختند،
گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:
با من بگو از آنچه سنگینی سینه‌ی توست.
گنجشک گفت: لانه ی کوچکی داشتم. آرامگاه خستگی‌هایم بود و سرپناه بی کسی‌ام.
تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بی‌موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه‌ی محقرم؟ کجای دنیا را گرفته بود؟ ...
و سنگینی بغض راه بر کلامش بست.
سکوتی بر عرش طنین انداز شد.
فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت: ماری در راه لانه‌ات بود، خواب بودی. باد را گفتم تا خانه‌ات را وارونه کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی!
گنجشک خیره در خدایی خود ماند.
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه‌ی محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی پرداختی...
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.
ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه‌هایش ملکوت خدا را پر کرد...




موضوع مطلب : داستان زندگی, داستان عبرت اموز, داستان جالب, داستان من و خدا, مصلحت همه راتنهاخدامیداند, داستان خفن, داستان عکس, داستان من وتو

          
سه شنبه 92 بهمن 15 :: 8:3 صبح

پیوندها
لوگو
به وبلاگ من خوش اومدین
امیدوارم از نوشته هام خوشتون بیاد.
نظرات و پیشنهاداتتون رو فقط به این شماره پیامک کنین
۰۹۳۷۸۵۲۲۲۳۲
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 1443
  • بازدید دیروز: 89
  • کل بازدیدها: 3419776
امکانات جانبی