سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عاشقانه ترین وب سایت عاشقانه=چشمان سبز
شاعر و نویسنده طراح و خوشنویس گرافیست و طراح وب
صفحه نخست        عناوین مطالب          نقشه سایت              ATOM            طراح قالب
عاشقانه ترین وب سایت عاشقانه ترین وبلاگ چشمان سبز عاشقانه ترین وبلاگ ایران گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش اومدین امیدوارم از نوشته هام خوشتون بیاد. نظرات و پیشنهاداتتون رو فقط به این شماره پیامک کنین ۰۹۳۷۸۵۲۲۲۳۲
صفحات وبلاگ

داستانی زیبا و پند آموز از مولانا

اندر حکایت شکر وناشکریهای ما آدم ها

داستان های زیبا و پندآموز
پیرمردتهیدستی زندگی را در فقر و تنگدستی میگذراند
و به سختی برای زن و فرزاندانش قوت و غذایی ناچیز فراهم میساخت
از قضا یکروز که به آسیاب رفته بود
دهقانی مقداری گندم در دامن لباسش ریخت
پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و به سوی خانه
دوید !!!! در همان حال با پرودرگار از مشکلات خود سخن می گفت
وبرای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار میکرد
(( ای گشاینده گره های ناگشوده , عنایتی فرما و گره ای
از گره های زندگی ما بگشای ))
پیرمرد در همین حال بود که ناگهان گره ای از گره هایش باز شد
و تمامی گندمها به زمین ریخت
او به شدت ناراحت و غمگین شد و رو به خدا کرد و گفت
.....................
من تورا کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟؟
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟؟
..................
پیرمرد بسیار ناراحت نشست تا گندمها را از زمین جمع کند
ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی ظرفی از طلا ریخته اند
......................
مولانا
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه




موضوع مطلب : داستان زندگی, داستان عاشقانه, داستان های جالب, داستان های زیبا, داستانهای پندآموز, داستانهای آموزنده

          
چهارشنبه 94 فروردین 19 :: 9:41 صبح

پیوندها
لوگو
به وبلاگ من خوش اومدین
امیدوارم از نوشته هام خوشتون بیاد.
نظرات و پیشنهاداتتون رو فقط به این شماره پیامک کنین
۰۹۳۷۸۵۲۲۲۳۲
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 392
  • بازدید دیروز: 166
  • کل بازدیدها: 3422742
امکانات جانبی