این شعر رو بخاطر لحظات بارونی بهار92 گذاشتم
چون خودم هم حس بارونی داشتم عجیب
بزن باران بهاری کن فضا را
بزن باران و تر کن قصه ها را
بزن باران که از عهد اساطیر
کسی خواب زمین را کرده تعبیر
بشارت داده این آغاز راه است
نباریدن دلیل یک گناه است
بزن باران به سقف دل که خون است
کمی آن سو تر از مرز جنون است
بزن باران که گویی در کویرم
به زنجیر سکوت خود اسیرم
بزن باران سکوتم را به هم زن
و فردا را به کام ما رقم زن
بزن باران به شعرم تا نمیرد
در آغوش طبیعت جان بگیرد
بزن باران.بزن بر پیکر شب
بر ایمانی که می سوزد در این تب
به روی شانه های خسته ی درد
به فصل واژه های تلخ این مرد
بزن باران یقین دارم صبوری
و شاید قاصدی از فصل نوری
بزن باران.بزن عاشق ترم کن
مرا تا بی نهایت باورم کن
موضوع مطلب : شعر, جدائی, وداع, خداحافظی, بیوفایی, دورنگی, دوستی, شکست, باران, گریه, باران اشک