سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقانه ترین وب سایت عاشقانه=چشمان سبز

شاعر و نویسنده طراح و خوشنویس گرافیست و طراح وب

داستان زیباوکوتاه ارسالی شما

داستان کوتاه و زیبا

ارسال توسط کاربران عزیز چشمان سبز

این قسمت:

یکی از داستان های دنباله دار خانم هدیه سادات میرمرتضوی و با تشکر از ایشون...

 

 

پوتین                                                                                     " هدیه سادات میرمرتضوی"

 

با سمانه جلوی موتورت نشسته ایم و توی کوچه ها ی محله ، دورمان میدهی . دستهایم را بزحمت به دسته های موتورچسباندم . سمانه پشت سرم ، سروصدا میکند   و داد می کشد:

-زنده باد دایی رضا    زنده باد دایی رضا ... و باز داد می کشد: - تندتر و تندترش کن یاالله تندترش کن...

درختها، آدمها و ماشینها، مثل فرفره ازجلوی چشمهایم رد میشوند و حالم را بد میکنند. سرم را میندازم پایین و فقط به آسفالت خاکستری کف خیابان خیره می شوم. باز سرم گیج می رود کف خیابان کج می شود و همه اش فکر می کنم الان است که موتور چپه بشود و همه مان با هم پخش شویم روی زمین . چشمهایم را می بندم و بلند جیغ میکشم . جیغ خوشحالی که نه . جیغ ترس . صدای جیغم قاطی پت پت موتور ، خنده های سمانه و سروصدای خیابان گم می شود. دستهایم ، ازبسکه سفت به دسته های موتور چسبیدند ، درد میکنند. چشمهایم هنوز بسته اند و باد تندی   که بِهِم می خورد ،   انگار می خواهد از روی موتور بکَنَدَم و با خودش ببَرَدَم آن دوردورها . یکدفعه همه ی سروصداها تمام می شود و باد بند می آید. چشمهایم را باز میکنم. موتورت را کنار پیاده رو نگه داشتی . جلوی یک مغازه . مغازه آشناست . بقالی ممد آقای خودمان است و تو ، با عجله داخلش میشوی . سمانه پشت سرم وول میخورد، بپربپر میکند و شعرمیخواند. بالاخره ازسیاهی مغازه بیرون میایی. توی دستهایت دوتا کیم موزی داری.کیمها را با خنده نشانمان میدهی و ما دوتایی با هم شروع میکنیم به جیغ کشیدن : - بستنی ... بستنی ...هی هی     بستنی... بستنی ... هی هی

کیمها را همانجا بالای موتورت هولهولکی می خوریم، مالِ من یک تکه اش شل میشود و میفتد روی صندلی . تو ، الکی گوشم را میکشی و با نوک انگشت صندلی را پاک میکنی. همینطور که با مهربانی ما دوتا را نگاه می کنی ، هی مچ دستت را بالا می گیری و به ساعتت خیره می شوی. ازآخر بستنی خوردن ما تمام میشود. حالا دستهایمان چسبناک شده و دور دهانهامان کثیف و بدرنگ . بدتر ازهمه اینکه تشنه مان هم هست . ازت می خواهیم ببریمان آبخوری سرِ خیابان. می دانیم حرفمان را گوش میدهی. باز به ساعتت نگاه میکنی ، روی موتور می نشینی وبطرف خیابان گازمیدهی...

جلوی خانه که پیاده مان میکنی ، راستی راستی دیرت شده. کفشهای ورزشی گنده ات را روی پدال موتور فشار می دهی و کوچه را دور می زنی . من وسمانه جلوی در ایستاده ایم و برایت دست تکان می دهیم . تو هم با دو سه تا بوق قشنگ از جلویمان رد میشوی و با عجله به سمت زمین فوتبال راه میفتی . امروز تمرین داری و باید به موقع خودت را برسانی.

بقیه در ادامه مطلب

نظر یادتون نره

ادامه مطلب...

جملات آموزنده و زیبا...متن زیبا و تأمل برانگیز عاشقانه

جملات آموزنده و زیبا

متن زیبا و تامل برانگیز عاشقانه

 

 

اگر دروغ رنگ داشت؛

هر روز شاید،

ده ها رنگین کمان، در دهان ما نطفه می بست،

و بیرنگی، کمیاب ترین چیزها بود.

اگر شکستن قلب و غرور، صدا داشت؛

عاشقان، سکوت شب را ویران میکردند.

.

.

.

اگر به راستی، خواستن، توانستن بود؛

محال نبود وصال!

و عاشقان که همیشه خواهانند،

همیشه می توانستند تنها نباشند.

.

.

.

اگر گناه وزن داشت؛

هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد،

خیلی ها از کوله بار سنگین خویش ناله میکردند،

و من شاید؛ کمر شکسته ترین بودم.

.

.

.

اگر غرور نبود؛

چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمیگفتند،

و ما کلام محبت را در میان نگاه های گهگاهمان،

جستجو نمی کردیم.

.

.

.

اگر دیوار نبود، نزدیک تر بودیم؛

با اولین خمیازه به خواب می رفتیم،

و هر عادت مکرر را در میان 24 زندان،

حبس نمی کردیم.

.

.

.

اگر خواب حقیقت داشت؛

همیشه خواب بودیم.

هیچ رنجی، بدون گنج نبود؛

ولی گنج ها شاید،

بدون رنج بودند.

.

.

.

اگر همه ثروت داشتند؛

دل ها، سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند.

و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید؛

تا دیگران از سر جوانمردی،

بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند.

اما بی گمان، صفا و سادگی می مرد،

اگر همه ثروت داشتند.

.

.

.

اگر مرگ نبود؛

همه کافر بودند،

و زندگی، بی ارزشترین کالا بود.

ترس نبود؛ زیبایی نبود؛ و خوبی هم شاید.

.

.

.

اگر عشق نبود؛

به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟

کدام لحظه ی نایاب را اندیشه میکردیم؟

و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟

آری… بی گمان، پیش از اینها مرده بودیم …

.

.

.

اگر عشق نبود؛

اگر کینه نبود؛

قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق میگذاشتند.

اگر خداوند؛ یک روز آرزوی انسان را برآورده میکرد،

من بی گمان،

دوباره دیدن تو را آرزو میکردم و تو نیز

هرگز ندیدن مرا.

.

.

.

 آنگاه نمیدانم ،

به راستی خداوند، کدامیک را می پذیرفت؟

 



موضوع مطلب : جملات زیبا / جملات کوتاه و زیبا / متن عاشقانه / جملات قصارعاشقانه

شعر درخواستی و زیبای « وداع تلخ » با موضوع جدایی برای اونایی که

وداع تلخ


دوباره کنج این کافه

نشستم منتها بی تو

دارم تو قهوه ی تلخم

میبینم عکس چشماتو

 

چقدر جای تو خالیه

رو این صندلی چوبی

کنارم نیستی و بی تو

دلم میشه یه آشوبی

 

یه عمری توی این کافه

همه ما رو باهم دیدن

تو نیستی و همه دارن

منو با دست نشون میدن

 

رو میز پشت سر داره

یکی دوستت دارم میگه

دلم میلرزه میبینم

که گل میدن به هم دیگه

 

میفتم یاد روزایی

که تو بودی کنار من

چه زود پاییز شد و گلها

تو دستای تو پژمردن

تو دستای تو پژمردن

 

به جز من توی این کافه

کسی انگاری تنها نیست

بدون تو چه دلگیرم

برام این لحظه زیبا نیست

 

صدای خنده میپیچه

تو مه دود همین کافه

یکی از پشت سر میگه

بی زحمت 2تا نسکافه

 

رو میز پشت سر داره

یکی دوستت دارم میگه

دلم میلرزه میبینم

که گل میدن به هم دیگه

 

میفتم یاد روزایی

که تو بودی کار من

چه زود پاییز شد و گلها

تو دستای تو پژمردن

تو دستای تو پژمردن

تو دستای تو پژمردن

امیدوارم خوشتون اومده باشه و ازم راضی باشین دیگه