سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقانه ترین وب سایت عاشقانه=چشمان سبز

شاعر و نویسنده طراح و خوشنویس گرافیست و طراح وب

شباهت دوست و دشمن

شباهت دوست و دشمن

امروز تصمیم دارم یه حدیثی رو بذارم که در مورد دوست هستش.

اکثرا" برداشتشون از دوست و دنیای دوستیها غلطه و بهمین خاطر همیشه دچار لغزش و چالش و دغدغه و دردسر میشن.

کاش ما کاری میکردیم با فکر درست هیچوقت درگیر ناملایماتی که از دوستیها بهمون میرسه نشیم.

اینم حدیثی که گذاشتم..نظرشما چیه؟

میدونم که اکثرا" از این جهت ضربه های مهلکی خوردن...

حدیث دوست

حدیث دوست+درباره دوست+دوستی ها+دوست +ضربه های دوست+دوست داشتن+دوستت دارم+دوست یابی+دوست و دشمن


دوستت دارم آن قدر که تو باور نمی کنی

دوستت دارم آن قدر که تو باور نمی کنی

هرزه

دلم که می گیــــرد ..
کودک می شوم !!
کفش هایم تا به تا می شوند ...
دستانی می خواهم که آرامم کنند ...
مهربانی که به فکر دلتنگی هایم شود ...
و گلویی که بغض امانش را نبرد ..
بهانه گیر می شوم ....
نق می زنم که این را می خواهم ..
که آن را می خواهم ..
ولی هیچکس نمی داند ؛
که به جز تو هیــــــــچ نمی خواهم...


شعر عشق و جدائی..

شعر عشق و جدائی..

کسی واقعا" دوستت داره که حتی

برای یک ثانیه هم نتونه اشک چشماتو ببینه

.....................کسی که لبخند رو از لبای خودش می دزده و روی لبهای تو می نشونه

کسی که دوستت داره  تنها دلخوشی هاشو باکمال سخاوت تقدیم تو میکنه


Image

تو از دلم خبر داری که با عشق تو درگیرم

چی از بی کسی میدونی که از تنهایی دلگیرم

تو گفتی عاشقم هستی نمیشه باورم دیگه

من از چشمات اینو خوندم داره لبهات دروغ میگه

به هر حالی که خوش باشی بازم تو منو کم داری

یه احساسی به من میگه هنوزم تو دوستم داری

نده دست فراموشی نگو از یاد تو میرم

تو که نیستی بدون تو دارم از غصه میمیرم

بیا برگرد نرو بی من که من بی تو نمیتونم

بدون گرمیه دستات نمیتونم ، نمیتونم

بیا برگرد نرو بی من که چشمام خشک شد از بارون

بیا پیشم همین روزا یواش و کم کم و آروم…


توراکه تلخی شیرین زندگی منی...تورا همیشه همیشه دوستت دارم

تو آن عشق شیرین من بودی

حالا که رفته ای باز هم بدان در کامم حتی اگر شراب تلخی بریزی باز هم به صد زبان فریاد می زنم و می گویم:

دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌   دوستت‌دارم‌
دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌

کاش می توا نستم


با دستانی که محکوم به نوشتنند

تنهاییم ،دلتنگیم

و سکوت سرد فاصله ها را

برایت نقاشی کنم

کاش می دانستی عشق چه رنگی دارد

تا می توانستم از دلتنگی هایم

با همان رنگ برایت بوم بسازم

کاش می توانستی شب هنگام

با بالهای شیشه ای خیالت

تا رویاهای شکستنی خیالم پرواز کنی

دستانم را بگیری

و تا ته زمان با من سخن گویی

کاش می دانستی هر شب

در تکرار لحظه ها

خسته از سکوتی بی انتها

با ماه ، با ستاره از تو می گویم

کاش می دانستی در نبودن هایت

به جای تو،

برای شب بو ها

قاصدکها

و یاس های دلتنگ حیاط

شعر می خوانم

در انتظارت می مانم

تا یخ های زمان ذوب شود

تا پرستوها به پرواز در آیند

پس فعلاً محکومم

و محکوم یعنی دلباخته دچار

و دچار یعنی عاشق