سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقانه ترین وب سایت عاشقانه=چشمان سبز

شاعر و نویسنده طراح و خوشنویس گرافیست و طراح وب

داستان زن و شیطان

داستان زن و شیطان

تصاویر جالب و متحرک از زنان در دنیای مد!

 

زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟

میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را

طلاق دهد ؟

شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است

پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد

پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد

سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن

زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت :

چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد

سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز ، و زن خیاط گفت :بفرمایید،خوش آمدید

و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد

و هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد

سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم

و آن زن گفت :کمی صبر کن

نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!!

شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟

آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت

همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به

خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم

و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم

و اینجا مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش.

و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد

و اطلاعات دیگری از شیطان نداریم

ادامه مطلب...

عکس جالب وغیرقابل پیش بینی...برداشت آزاد

برداشت آزاد...

عکس روحانی و زن چادری

یه چیزی بگم؟

الان توی جامعه ی ماشده همین وضع...

همش بجای اینکه کسی رو جمایتش کنن منتظر یه سوژه اند که کسی رو خرابش کنن

بعدا" بایستند و اونو به تمسخر بگیرن...

دیشب از یکی ازهنرپیشه های سریال خنده بازار یه مصاحبه توی تلویزیون گوش دادم که خیلی جالب بود

بد ندیدم شماهم بدونین...از ایشون خواستن که یه خاطره ی جالب تعریف کنه اونم گفت

یه روز ماشینمو پارک کرده بودم کنارخیابون یه جایی که هیچ مشکلی هم نداشت و داشتم میرفتم برم به کارم برسم

که یه افسر پلیس از اونطرف خیابون اومد سمت من وشروع کرد به یادداشت کردن پلاک ماشین

خلاصه آمپرچسبوندم و عصبانی شدم وگفتم چرا داری جریمم میکنی مگه چه کارخلافی انجام دادم؟

که دیدم یه کاغذ سفیدرو نشونم داد و گفت فهمیدم خیلی بی جنبه ای...

یه عمره داری توی سریال خنده بازار مارو مسخره میکنین و مردم میخندند و اسمشو میذارین شوخی

ما جنبه شو داشتیم

الان که من اومدم یه شوخی با خودت بکنم زدی به سیم آخر و ازکوره در رفتی

خلاصه من به فکر فرو رفتم که اون مامور پلیس راهور عجب حرفی زده

الانم دقیقا" همه جای جامعه مون همینطوره

تا یکی هست قدرشو نداریم

وقتی میره تازه میفهمیم که باهاش چیکارکردیم

فضای نتمون پرشده از این عکس های مخرب که به بهونه اونا بتونیم کاربررو بکشونیم با حقه بازی توی وبسایتمون

ولی آخه به چه هدفی؟

آیا همه چی پول میشه؟ این کلیک هایی که آمارامونو می بره بالا چه اشتفاده ای برای من و شما داره؟

غیر اینکه فرهنگمونو خراب میکنه؟

غیر اینکه دیدمونو به زندگی تغییر میده

کاشکی هیچکدوم اصالتمونو از دست ندیم

خوندن بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...