همدمم باش تا آخرین دمم...
سلام دوستان دیروز بعدازظهر از شرکت که رفتم با خالم اینا رفتیم دیدن داداشم که بعد از عمل جراحی فک الان توی خونه استراحت داره میکنه.
توی مسیرم که با ماشین درحال حرکت بودم یه چیز جالبی نظر منو به خودش جلب کرد.
اونم اینکه یه پدرومادر سالخورده ای دو بار پشت سرهم به فاصله ده دقیقه در حین عبور از خیابون جلوم سبز شدن.
درحالیکه هردوشون هوای همو خیلی داشتن.من وقتی بهشون رسیدم ترمز کردم و بهشون خیره شدم و اجازه دادم از خیابون رد بشن..خیلی دوست داشتم که جاداشتم سوارشون کنم ولی نداشتم.برام خیلی قابل تحسین بود که دوتا کهنسال سالخورده که عشقشون هم خیلی قدیمیه اینحوری هنوز به هم عشق می ورزن و برای هم احترام قائلن.از اینکه واسه هم تکراری نشدن مث عشقای امروزی و مثل لیلی و مجنون دستاشون هنوز توی هم قفله و از هم جدا نشده....
یه لحظه این دعا توی ذهنم نقش بست که:
خدایا! دستای هیچ عشقی رو از توی دستای هم در نیار
هیچ نگاری رو از یارش جدا نکن..
بیاییم از این عشقا توی زندگیمون درس بگیریم و اینقدر عشق و عاشقی رو سرسری نگیریم.
اگه دل به کسی می سپریم تا آخرش باشیم...