دنیای عاشقانه نوجوانی دیروز و امروز...
نوجوانی ما و نوجوانی شما...
نوجوانی ما با دنیای سراسر جادوی “هری پاتر” گذشت. با شوق پنهانی خواندن کتاب جدیدش سر کلاس اجتماعی یا زبان فارسی و یا حتی عربی و دین و زندگی. انگار خواندن کتابهایش جاهایی که کتاب خواندن ممنوع بود بیشتر کیف داشت.
نوجوانی ما با هر جمعه از صبح در انتظار “پزشک دهکده “دیدن گذشت. آن وقتهایی که هنوز تلویزیون و شبکههایش را میشد دوست داشت و دید. پزشک دهکده میدیدیم و خودمان را به جای شخصیتها میگذاشتیم.
نوجوانی ما با “خاطرات امیلی” گذشت. با دردسرهایش. شیطنتهایش. با نوشتههایش.
در روزهای نوجوانی ما تنها روز تعطیل جمعه بود و بوی جمعه با بوی تمام روزها فرق میکرد.
در نوجوانی ما آشهای خوشمزهی مادر بزرگ بود و طعم چاییهای دم شده توی قوریهای گل قرمزی چینی.
در نوجوانی ما خواندن دوچرخه بود و نوشتن خاطرات هر روز.
دنیای ما دنیای بازیهای واقعی بود. دنیای دوستیهای واقعی بود. دنیای مزههای واقعی. میوههای واقعی. برنجهای واقعی. مرغهای واقعی. نانهای واقعی. عشقهای واقعی.
فاصلهی زیادیست بین ما که تا سیزده چهارده سالگی هنوز لیلی بازی میکردیم و نمیدانستیم خیانت را با کدام ت مینویسند با نوجوانهای امروزی که “حریم سلطان” میبینند و طرفدار خرم و دسیسههایش هستند و گوشیهای لمسی و لپ تاپ دارند. و دنیایشان بیشتر از اینکه واقعی باشد مجازیست. نوجوانهایی که حالا به جای اینکه از برف زیاد تعطیل شوند از آلودگی زیاد تعطیل میشوند. نوجوانهایی که به جای اینکه به دنبال بیست باشند دنبال ده میگردند (یکی از دانشآموزان خودم سر امتحان نمرهاش را حساب میکرد و به ده که میرسید بلند میشد و برگه را میداد.)
راست میگویند پدرها مادرها مادر بزرگها و پدربزرگها..
حق دارند بگویند که خوش بختتر بودهاند. و راحتی با خودش خوش بختی نیاورده است. که واقعیتر بودهاند…
حق داریم ما. که سالهای بعد به نوههایمان نگاه کنیم، آه بکشیم و فکر کنیم که ما از آنها بیشتر نوشتهایم. بیشتر خواندهایم. بیشتر زیر باران و برف بودهایم. بیشتر هندوانههای واقعی خوردهایم. بیشتر گوش دادهایم. بیشتر “نفهمیدهایم”. بیشتر زندگی کردهایم.