سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عاشقانه ترین وب سایت عاشقانه=چشمان سبز
شاعر و نویسنده طراح و خوشنویس گرافیست و طراح وب
صفحه نخست        عناوین مطالب          نقشه سایت              ATOM            طراح قالب
عاشقانه ترین وب سایت عاشقانه ترین وبلاگ چشمان سبز عاشقانه ترین وبلاگ ایران گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش اومدین امیدوارم از نوشته هام خوشتون بیاد. نظرات و پیشنهاداتتون رو فقط به این شماره پیامک کنین ۰۹۳۷۸۵۲۲۲۳۲
صفحات وبلاگ

بس که دیوار دلم کوتاه است ،

هرکه از کوچه تنهایی ما می گذرد ،

به هوای هوسی هم که شده ،

سرکی می کشد و می گذرد

 

خوندن یه داستان عاشقانه در ادامه مطلب

انگشتانم را داخل سطل رنگ می کنم بیرون که می آورم چند قطره ای رنگ بی هیچ تمنای آویختنی از انگشتانم فرو می ریزند.هول می شوم دیوار روبرویم را نگاه می کنم دیوار سفید و پاک هم چون پر فرشته هاست!حیفم می آید می خواهم انگشتانم را پاک کنم دلم نمی خواهد خاطر ابر گونه ی دیوار روبرویم را مکدر نمایم اما وسوسه ای عجیب منصرفم می کند بی هیچ درنگی انگشتان رنگی ام را بر دل دیوار رویا می فشارم و بر می دارم انگشتانم را تند وتند با پوست دیوار آشنا می کنم! انگار ضربان قلبش تند تر می شود و نامنظم شاید ترسیده باشد شاید هم این تپش از سر شوق است شاید او هم از این که مدتی است کسی به سراغش نیامده حوصله اش سر رفته است! نمی دانم آخر راستش را بخواهید دیوار قصه ی من خیلی تودار است حرف دلش را که به من نمی گوید تا من مثل بچه ها از فرط خوشحال بالا و پایین بپرم!بعد مدتی خوب که نگاه می کنم می بینم اثرات انگشتانم و حتی خطوط ظریف و ریزی که روی پوست آنهاست قشنگ بر قلب دیوار نشسته است خنده ام می گیرد .عکس انگشتانم یعنی نقاشی شان روی دیوار بی نظمی خاصی بوجود آورده بود که به نظم می گراید یک رنگ و در اندازه های متفاوت!یک هو حس می کنم که می توانم خنده ی دیوار را بشنوم شاید او از این کار من قلقلکش آمده باشد نمی دانم! انگشتانم را دوباره توی سطل رنگ فرو می برم درش که می آورم از اختلاط با رنگ قبلی رنگ خاکستری مایل به سفید روی انگشتانم خود نمایی می کند!درست که نگاه می کنم می بینم خیلی هم خاکستری نیست درست شبیه رنگ ابرهاست ویا شبیه رنگ آب و شاید هم رنگی به رنگ بی رنگی!بی مهابا دستم را می برم به سمت دیوار انگشتانم می لرزند هول هولکی دو تا مربع کنار هم می کشم تا به خیال خودم برای دیوار پنجره ای کشیده باشم!دورتر که می شوم می بینم بیش تر شبیه دو تا چشم شده اند از همان چشم هایی که همه اش با آدم حرف میزنند از آنهایی که می شود قشنگ روح طرف را در آن به تماشا نشست!هیچ دلم نمی خواهد بروم ولی مجبورم چون برای همیشه که نمی توانم این جا و پیش او بمانم. در پیچ وخم زندگی نیز بی شک همین گونه است روزی از روزهای خدا می آییم قلب کسی را لمس می کنیم انگشتان احساسمان را با روح اش آشنا می کنیم چشمانش را وقلبش را هم چون پنجره ای رو به حقیقت زندگی می گشاییم و از افق چشمانش تلالوی زیبای روح اش را به تماشا می نشینیم و می رویم آری بی گمان رسم زندگی باید همین باشد!چند قدمی دور تر می شوم بر می گردم چند قطره ای رنگ بی رنگی همان رنگی که ناگزیریم نامش را همین نهیم  از گوشه ی چشمان پرتمنای دیوارم می چکد!انگار دارد گریه می کند دلم تاب دیدن اشک هایش را ندارد ولی باید بروم دورتر می شوم ودر این اندیشه که شاید عشق هم چون فواره ای است که در اوج  ایثارش ناگزیر است هزیز قساوت را نیز تجربه کند




موضوع مطلب : عاشقانه, دلتنگی, متن عاشقانه, داستان عاشقانه, دل نوشته, دل نوشته های یک عاشق, عشق و دلبستگی, متن زیبای عاشقانه, شعرعاشقانه

          
پنج شنبه 92 مهر 18 :: 9:36 صبح

پیوندها
لوگو
به وبلاگ من خوش اومدین
امیدوارم از نوشته هام خوشتون بیاد.
نظرات و پیشنهاداتتون رو فقط به این شماره پیامک کنین
۰۹۳۷۸۵۲۲۲۳۲
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 626
  • بازدید دیروز: 89
  • کل بازدیدها: 3418959
امکانات جانبی