پيام
+
[تلگرام]
يک لحظه تو را ديدم و صد نقشه کشيدم
بيگانه ز خويشم , تو چه داني چه کشيدم
چون دور شد آن منظر نقشت ز خيالم
دست از طرب و شادي و از خنده کشيدم
نقاش شدم , تا بکشم عکس جمالت
زان پس به قلم روز و شب افسانه کشيدم
از اول شب تا به سحر با قلم خود
نقشي ز گل و بلبل و پروانه کشيدم
از عاقبت هجر تو نقشي ز خودم را
در کنج قفس , بلبل مستانه کشيدم
چون دور شدم از تو و بيگانه ز خويشم
دست از قلم و نقش و ز کاشانه کشيدم
اينسان به خيال گذرت در ره مستان
من جام کشان , باده به پيمانه کشيدم
تا چشم خمارت ز خيالم گذران شد
پاي از گذر و کوچه ميخانه کشيدم
ديوانه صفت از خم هر کوي گذشتم
چون مور به دندان همه ره ,دانه کشيدم
هر لحظه نمايان شده رويت به گمانم
خطي به نشان بر در هر خانه کشيدم
نا چار فراقت , به زبانم غزلي راند
آهي ز درون دل ديوانه کشيدم
چون چشم گشودم همه درخواب عدم بود
بر آنچه که بگذشت , سراپرده کشيدم
#منصور_پيکانپور
@chashman_sabz
.: ام فاطمه :.
101/2/13